شماره جدید مجله ی “خزر” منتشر گردید
مطالب منتشر شده در این شماره:
بخش «خارق العاده»: «راهب سیاه پوش» اثر آنتون چخوف؛
بخش «ادبیات آذربایجانی»: اشعار علی کریم؛
بخش «مصاحبه»: مصاحبه ی «نویسنده کتاب خود را امضاء نمی کند» از جروم سلینگر؛
بخش «نوشتارها و پرتره های ادبی»: نوشتارهای «زندگی چهار قاعده ی علم زندگی»، «از مونتن تا آراگون»، «مارسل پروست»، «یولتر»، و «آناتول فرانس» از آندره موروآن؛
بخش «تاریخچه»: اثر تاریخی «دانشمندی که مجارها را به خودشان شناساند» اثر ولایت قلی اف؛
بخش «شعر گرجی»: اشعار بسیک خارانائولی؛
بخش «نشریات نروژ»: داستان «روزهای آخر زمستان» اثر تاری وسوس؛
بخش «نامداران»: ادامه ی رُمان «بیچارگان» اثر فیودور داستایوسکی؛
بخش «برندگان جایزه ی دوبلین»: ادامه ی رُمان «بروکلین» اثر کولم تویبین؛
بخش «قصیده ها»:
و دیگر آثار را بخوانید.
نویسنده ی مردمی آفاق مسعود مقدمه ای بر بخش «خارق العاده»: «راهب سیاه پوش» اثر آنتون چخوف نگاشته که جهت استحضار خوانندگان گرامی مجله ی «خزر» ذیلاً آن را می آوریم:
راهب سیاه پوش – آمدنی آکنده از اسرار
اوایل ماه می بود که با رامز روشن در خصوص سخن بدیع و تأثیر آن صحبت می کردیم. در اثنای صحبت به او گفتم، به جز تعداد اندکی از آثار ادبی که هنوز قدرت تأثیرگذاری خود را حفظ کرده اند، تاریخ مصرف شاهکارهای ادبی ای هم چون «جنگ و صلح»، «آنا کارینا»، «قرمز و سیاه»، «خرمگس»، «مادام بواری»، که زمانی با سوز قصه های برگرفته از واقعیات اجتماعی خود کم مانده بود در شعور ما حک شوند، هم گذشته است و هم چون محصولات منسوخ قدرت تأثیرگذاری و اهمیت خود را از دست داده اند. شاعر هم صحبتم، هر چند که در ابتدای سخنم ادعاهای مرا نپذیرفته و «برداشت اشتباه» دارم را به من گوشزد کرده، از ابدی بودن ادبیات سخن رانده و از ماندگار بودن تأثیر آثار ادبی بزرگ برایم گفت، ولی، پس از آن که موضع خود را با ذکر نمونه ها و مثال هایی برایشان روشن کردم، در پایان بالاخره با من موافقت کرد.
سپس هر دوی ما گویی متاعی بسیار گرانبها را انداخته و شکسته باشیم، با احساسی بسیار غریب و ترس شروع به صحبت در خصوص موضوع کردیم. گویی می خواستیم این حکم سنگین مرگ را، که در خصوص شخص و یا اشخاصی صادر کرده بودیم، به گونه ای توجیه کنیم، مسئله را از ابعاد مختلف بررسی کردیم، با بداهه نوازی و مکث های ادبی گوناگون، موضوع را این رو و آن رو کردیم. در این میان، برای آن که موضوع را کمی ژرف تر بررسی کنیم، جمله ای را با این مضمون پراندم: «ولی ببین، من چخوف را وارد این سیاهه نمی کنم». تا این سخن از دهانم بیرون آمد ناگهان نقوش سیمای مصاحبم، رامز روشن، تغییر کرده و عصبانیت غیر قابل درکی بر چهره ی او نقش بست و تا خواستم موضوع را عوض کنم او «به نظرم او هم از همان قماش است» گفت و خاموش ماند .... این جا بود که دریافتم نویسنده ی محبوب رامیز کیست و رمز و راز این همه عصبانیت رامیز از قرار گرفتن نام او در میان «فهرست آثار تاریخ مصرف گذشته» برایم روشن شد.
سکوتی ژرف بر مجلس حکم فرما شد .... من ذهن خود را بر «باغ آلبالو»، «سه خواهران»، «کاکایی»، به لایههای زیرین سخنان آکنده از خوشبختی ها، بدبختی ها، دروغ ها و حقایق بی روح این آثار و حتی به «دیوانگان عاقل بخش شماره 6 بیمارستان روانی» معطوف نموده ... و گویی می خواهم به چخوف الوداع بگویم، تن به تسلیمی تلخ داده و گفتم: «آره .... من هم».
فردای این هم صحبتی، طبق عادت مألوف هر روزه، هنگام پیاده روی صبحگاهی، گوشی را در گوش گذاشتم تا باقیمانده ی متن را، فصل ششم «برادران کارامازوف» چخوف را به صورت شنیداری مرور کنم. ناگاه نگاهم به صفحه نمایش تلفن و عکس غمناک چخوف نقش بسته بر روی صفحه نمایش افتاد، که گویی ناگاه از تاریکی به یکباره به روی آب افتاده باشد افتاد و چشمانم به نوشته ی پررنگی که زیر آن بود - «راهب سیاه پوش» دوخته شد و هاج و واج ماندم. ناگهان با هیجان به یاد گفت و گویی افتادم که دیروز با رامز روشن در خصوص پایان تاریخ مصرف تاریخ آثار نویسندگان بزرگ افتادم که در نهایت به چخوف ختم شده بود و بی اختیار پاهایم از حرکت ایستاد ....
این که این پیام از کجا و چگونه آمده و جلوی چشمانم دوخته شده بود به کنار ولی همین پیام به ناگاه یک باره مرا به یاد اثری از چخوف انداخت که آن را نخوانده بودم و باز از این که بدون خواندن این اثر وزین چخوف حکم قطعی و سنگینی را علیه آثار این نویسنده صادر کرده بودم، علی رغم گردن فرازی دست نیافتنی، سرگیجه ای عجیب بر من مستولی شد، و چشمانم سیاهی رفت .... در حالی که دیدگانم به شمایل غمگین چخوف دوخته شده بود بی اختیار انگشتم نام این اثر را لمس کرد و با همه ی وجودم این شاهکار ادبی را با صدای دلنواز هنر پیشه ی سرشناس، سموکتونوسکی، شروع به شنیدم کردم ....
آفاق مسعود
راهب سیاه پوش
(1)
استاد آندری واسیلویچ کورین بسیار خسته شده و اعصابش به هم ریخته بود. هر چند که تاکنون برای بیماری اش سراغ مداوا نرفته بود، ولی، روزی از روزها، به صورت خیلی اتفاقی، هنگام خوردن آبجو، با یک پزشک در باره ی بیماریش صحبت کرده بود و او هم توصیه کرده بود که در ماه های بهار و تابستان به روستا برود. درست در همین گیر و دار بود که نامه ی بلند بالایی از تانیا پسوتسکایا دریافت کرده بود. تانیا از او دعوت کرده بود که به بوریسکوکا مهمان بیاید. او هم، از خدا خواسته، به این نتیجه رسیده بود که بد نیست هوایی عوض کند.
او ابتدا در ماه آوریل به سرزمین آباء و اجدادی خود کورینکا به رفت و درست سه هفته تک و تنها آنجا ماند؛ وقتی که هوا قدری بهتر شد و راه ها باز شد، به همراه دایه ی قدیمی و مربی خود، باغدار مشهور روسی پسوتسکی، با درشکه راه افتاد ...
مقالات دیگر
-
کتاب «حیدر علی اف و زبان آذربایجانی» منتشر گردید
مرکز ترجمه ی کشوری آذربایجان کتاب «حیدر علی اف و زبان آذربایجانی» را منتشر نموده که به مناسبت یکصدمین سالگرد تولد بنیان گذار
-
ویدیوی «تاریخ خونین – قتل عام خوجالی» در رسانه های جمعی جهان
ویدیوی مستند تاریخی «تاریخ خونین – قتل عام خوجالی» تهیه شده از سوی مرکز ترجمه ی کشوری آذربایجان، در پاره ای از رسانه های خبری جهان و منتشر گردیده است از
-
اشعار صابر رستم خانلی در تارنمای ادبی اسپانیا
در چهارچوب طرح «ادبیات آذربایجانی در دنیای مجازی بین المللی» مرکز ترجمه ی کشوری آذربایجان، ترجمه ی اسپانیولی اشعار «سؤال» و «هزاران سال» اثر شاعر مردمی آذربایجانی، صابر رستم خانلی